مغزنوشته!

مغزنوشته!

کاغذ نوشته های من...گاهی پر جنب و جوش...گاهی خاموش و اروم!
مغزنوشته!

مغزنوشته!

کاغذ نوشته های من...گاهی پر جنب و جوش...گاهی خاموش و اروم!

من و لیوان یخ با چند تیکه نوشابه!

پای لپ تاپ نشستم...با یک لیوان که بیشترش یخه...و یک چند تیکه نوشابه هم بین یخ ها دیده میشه...لیوانی که ریختم تا بتونم با استفاده از مقدار شکری که داره میزان اعصاب خوردیم رو به کمکش بهتر کنم....

این روز ها با نزدیک شدن به آخرین امتحان ارشدم چیزی ته مغزم فکرم رو مور مور میکنه....اینکه چطور تونستم بگذارم زندگیم اینقدر خسته کننده بشه..اینکه چطور گذاشتم از فرط تبعیت از استاندارد ها با هر شرایطی کنار بیام...

این روزها هر روزی که میگذره برام مثل یک بار بزرگه....یک اعصاب خوردی دائمی....یک حرص اساسی....این روزها اگر فقط ذره ایمانی که برام مونده بود نبود...به عدالت خدا شک میکردم...این روزها عدالت رو نمیتونم ببینم...شاید دلیلی بر نبودش نیست..ولی به طور قطع این دونستنش باعث نمیشه من اروم بشم...

هر لحظه ای که میگذره برام مثل یکساله..سعی میکنم خودم رو با فیلم و سریال سرگرم کنم..ولی دیگه اونا جواب نمیده...ورزش هم به دلیل امتحانات و نبود وسیله نقیله فعلا تعطیله...اینطوری میشه که اعصابم منو به بازی میگیره...

همیشه وقت امتحانایی که ازشون خوشم نمیاد اینطوری میشم...حالا قکر کن..این آخرین امتحانم باشه....

اینطوری میشه که گفتم یکم بنویسم بلکه اروم بشم...یکم نفس بکشم..یکم مغزمو سبک کنم...

+ هم اکنون نیازمند یاری سبز خداوند هستیم...مثل همیشه:-)