مغزنوشته!

مغزنوشته!

کاغذ نوشته های من...گاهی پر جنب و جوش...گاهی خاموش و اروم!
مغزنوشته!

مغزنوشته!

کاغذ نوشته های من...گاهی پر جنب و جوش...گاهی خاموش و اروم!

تهاجم های یک ذهن بیمار!...از این جناح به اون جناح!

 خیلی زود گذشت...از اشنایی من با همه کسایی که اینجان...و با خیلی ها که دیگه نمیان....از زمانی که اولین پستم رو به عنوان خاطره سال اول دانشگاه تو اولین بلاگم گذاشتم....و از لو رفتنش ...تغییر ادرسش...اشناییم با چپ دست...اشناییم با علیرضا...عارفه ، زینب و خیلی های دیگه که گذری اومدن و رفتن...ولی یک چیز همیشه تو ذهنم هست....اینکه چرا هر چی بزرگتر میشم وقتی به مفاهیمی مثل زندگی و عدالت فکر میکنم اعصابم خورد میشه...نمیدونم ...شاید اشکال از منه...شاید واقعا نمیفهمم...شاید اشتباه فهمیدم عدالت رو...کاش میشد حداقل قاطی این همه دروغ که این روزها توی خیابون ها موج میزنه مفهوم عدالت رو هم بهم دروغ بگن...یا مفهوم یک زندگی خوب رو....که بتونم باور کنم...و راحت زندگی کنم..فارغ از هر دغدغه ای...

+ادامه مطلب پستیه که حالت تهاجمی داره...پس اگر ذهنتون حالت تدافعی نداره....نخونین..ممکنه اذیت بشین!

ادامه مطلب ...